به گزارش قدس آنلاین، یک اثر هنری میتواند بازتابدهنده جلوههای متعددی از زندگی باشد؛ جلوههایی که تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم آنها در کنش یا واکنش هرفرد قابلمشاهده است. میتواند حجمی باشد لبالب از اشیاء و اتفاقات ساده... تا بهراحتی منعکسکننده زندگی روزمره، گذشته، آینده رؤیاگونه و حتی دردهایی باشد که هنرمند با آنها سروکار دارد. از مهمترین تفاوتهای متون ادبیِ کهن با ادبیات معاصر، تفاوت در طرز برخورد هنرمند با محیط پیرامون خود و تأثیر پذیرفتن از آن است. در آثار ادبیِ معاصر، نشانههایی از ویژگیهای جغرافیایی و زبانی و سنتهای زادگاه مشهود است، چیزهاییکه گاهی خاستگاه اصلی صور خیال خلقشده توسط شاعرند. با این مقدمه بهسراغ شعرهای «موسی عصمتی» میرویم که در آنها تصاویر فراوانی از طبیعت محل زندگیاش به چشم میخورد؛ عناصر و اتفاقاتی که در ساختِ عاطفه و احساسِ او تأثیر بهسزایی داشتهاند:
«چشمهایم نگاتیوهایی سوختهاند/ که هیچتصویری را/ به یاد نمیآرند/ حتی در تاریکخانههای مدرن»
عصمتی در «بیچشمداشت» به روایت شاعرانه تجربیاتش پرداخته و در خلال آن معضلاتی را که هر نابینایی ممکن است با آن دستوپنجه نرم کند، به چالش کشیده است، آن هم با کشف هایی شاعرانه و نگاهی نو. از مختصههای شعرهای او، بالأخص سپیدسرودهها، داستانگونگی آنهاست. این نوع داستانگونگی از اجزای بیانهای وصفی است که گاهی ذهن شاعر را از مسیر واقعی دور میکند و خیالانگیز میشود و اغلب میان بیم و امید و گاهی شکایت و رضایت پاندولوار در حرکت است:
«محکومم/ که عقابهای چشمانم/ به لانه برنگشته باشند/ و گنجشکان/ در جای خالی آنها/ تخم بگذارند و مرثیه بخوانند/ برای پرهایی که ریخته است/ برای عقابهایی که دیگر نیست»
میتوان در مواردی از حشو و زواید آنها چشم پوشید و رعایت نکردن ایجاز و تعادل را به حساب سینه فراخ شاعر گذاشت، چنانکه به سلیقه من، سطر پایانی پاراگراف فوق میتوانست حذف شود.
هرکدام از اشعار «بیچشمداشت» دنیایی متفاوت را برای مخاطب مجسم میکند. برای مثال شعر «ستاره قطبی» بهظاهر در هاله آرزویی دستنیافتنی برای شاعر به تصویر نشسته است و درواقع درونمایه عمیقش تلنگری است برای مخاطب:
«اگر روزی شعلهای بیاورند/ و فانوسهای شکستهام/ دوباره روشن شوند/ آنقدر نگاه خواهمکرد/ که آسمان رنگ ببازد/ که برف کوهها از خجالت آب شوند/ که رودها در استوا یخ بزنند»
نگاه عصمتی به دنیای پیرامونش نگاهی نقدآمیز است. عصمتی در شعرهای اجتماعیاش گاهی نمادهایی را از گردش و استحاله طبیعت میگیرد، برای اشاره به مسائلی که در رابطه با انسان امروز و اجتماع قابل بررسیاند و این همان هدفی است که در کاربرد نماد، بهخصوص در حوزه سمبولیسم اجتماعی مدنظر است.
«ردپای گِلهای تلخ همیشه باقیست/ در افقهای نگاه همه چوپانها»، «شاید شنیده باشید از بسکه چشمه تشنهست/ لبهای کوزههامان تا باز شد، ترک زد»، «باور کنیم چلچلههامان پریدهاند/ وقتیکه حرف آخر جنگل تفنگ بود»
او در اشعارش جوهرهای از زندگی را با صداقتی انکارناپذیر تزریق کرده است و بیشتر از اینکه در پی چگونه نوشتن باشد، به چه نوشتن فکر میکند و نیازی به پیچیدگیهای فرمی و بازیهای زبانی احساس نمیکند، که این مسئله باعث شده نسبت به برخی ابیات بیتوجهی کند و سهلانگارانه از کنارشان بگذرد؛ ابیاتی که با اندکی وسواس و هنر شاعر در انتخاب و چینش واژگان و تأملی بر زبان شعر و پرهیز از مستقیمگویی، میتوانستند به شاهبیتهایی بدل شوند.
نظر شما